کد مطلب:164544 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:124

در سر غشی نمودن امام
در مقاتل معتبره مأثور و در افواه والسنه ی حذقه مهره ی جهابذ [1] علماء مذكور است كه جناب شهادت مآب چون پای مبارك را از ركاب خالی نمود، از شدت سوزش عطش و التهاب زخمها و تزاحم غمها تا سه ساعت غشی كرده بود و بیهوش بوده. و


همچنین در زمان وداع قاسم و عباس او را از شدت گریه، غشی عارض شده. و مؤلف این مقاله از مرحوم ملا حسن یزدی، صاحب مهیج الاحزان، شنیدم كه می گفت:

من جناب ختمی مآب را در خواب دیدم و عرض كردم كه به ما رسیده است كه فرزندت حسین در زمان شهادتش غشی نموده است آیا این خبر صحیح و مطابق واقع است یا نه؟ آن جناب فرمودند كه بلی سرور سینه ام و میوه ی دلم چهارده دفعه غشی نموده است!!

آنچه به نظر این گنهكار تبه روزگار می رسد در حكایت غشی نمودن آن تاجدار در مرتبه ی ظاهر واضح و باهر است، زیرا كه خون فراوان چون فواره ی و ناودان از بدن آن سر خیل مظلومان بر روی ریگ گرم بیابان ریخته بود و عساكر [2] عطش چنان در دار الملك بدنش توسن سوزش را تاخته كه قوای ظاهره ی آن جناب در ورطه ی اضمحلال پایمال سم ستوران لشكر عطش شده بود. لیكن در مرتبه ی باطن سر لطیفی بنا بر طریقه ی عرفاء در این باب ظاهر شد و ترقیم آن محتاج به بسط كلام است. و آن این است كه، عرفا را از اول مقام «سیر الی الله» كه مقام اراده است تا مقام توحید كامل كه مقام «فناء فی الله» است خدای را هفتاد هزار حجاب از نور و ظلمت و در بعضی از روایات هفتصد وارد شده است و سالك به هیچ یك از این حجابها نمی رسد مگر اینكه گمان می كند وصول را. و گویند كه به این معنی متحمل است تأویل آنچه حقتعالی از خلیل خود، ابراهیم: (فلما جن علیه اللیل رای كوكبا قال هذا ربی) [3] و مراد از این كوكب به شرب ایشان نه این اجسام مضیئه [4] است، چه آن حضرت در حالت صغر می دانست كه كواكب مخلوقند، پس ابراهیم را كوكب مغرور نمی سازد. پس مراد از آن نوری


است از آن انوار كه حجب الهیه می باشند بر طریق سالك و رسیدن به ساحت قرب ممكن نیست مگر به وصول این حجب واین حجاب ها آنچه نور است بعضی از آنها از بعضی دیگر بزرگتر است برای حجاب كوچك لفظ كوكب عاریه آوردند و برای وسط قمر و برای اعظم شمس پس چون نظر به مصدوقه [5] : (و كذلك نری ابراهیم ملكوت السموات و الأرض) [6] به هر نوری كه ابراهیم می رسید گمان وصول می كرد چون به نور بزرگتر می رسید می دانست كه سابق بر آن مقام وصول نبوده و هكذا تا اینكه به جائی رسد و به نوری واصل شود كه افول و زوالی در او نیست. آن وقت رخ «وجهت وجهی» در یكی كند و از مقام مشاهده كه زوجیت است به مقام فردا نیت رسد كه عالم فنای وجودی مجازی است. و آن جناب شهادت ماب چون قدری از صدمات می دید گمان وصول می نمود روحش قدری از بدن تخلیه نموده غشی می كرد می دید كه مقامی برتر در نظر است باز در بدن روح عود می كرد و بدن را به دم نیزه و شمشیر و خنجر می داد، فتامل فی ذلك.

لمؤلفه:



به حال كشتگان هر دم دل افكار می سوزد

ز سوز تشنه كامان بیدل و دلدار می سوزد



ز زخم بی حد و افزون كه شد بر شاه بی لشكر

از آن دم تا دم محشر بت و زنار می سوزد



به گلزار پیمبر چون ز كین، باد خزان آمد

چو بلبل از غم گل، احمد مختار می سوزد



چو آمد بر زمین سرو قد نورسته ی اكبر

چو لیلا حضرت زهرا به حال زار می سوزد



ز افغان علی اصغر ز تیر كافر ابتر

شه لب تشنگان با عارض گلنار می سوزد



اجل از خون حنابندان قاسم كرد چون از كین

به جنت مجتبی با ناله ی بسیار می سوزد



دو دست از پیكر عباس چون افتاد در میدان

ز خونین عارض او حیدر كرار می سوزد






سكینه چون هزاران، هر زمان از دل كشد آهی

ز برق آه او زینب سمندر وار می سوزد



چو بر نی كرد شمر دون سر شاه شهیدان را

ز حال ریش پر خونش نی و نی زار می سوزد



ز مرغان حرم زاغ زغن بگرفت برگ گل

از آن جور و جفاها عابد تب دار می سوزد



محمد چون شود تازان به بازار عزاداران

ز كلك [7] بی زبان او جحیم [8] و نار می سوزد



الا لعنة الله علی القوم الظالمین.



[1] جهابذ: جمع جهبذ، بزرگان دانشمندان.

[2] عساكر: جمع عسكر، لشكرها.

[3] انعام 76:6.

[4] مضيئه: درخشان، تابان.

[5] مصدوقه: مصداق، آنچه منطبق بر امري گردد.

[6] انعام 75:6.

[7] كلك: ني، قلم.

[8] جحيم: آتش بسيار قوي و بلند، يكي از نامهاي دوزخ.